فاطمه جانمانفاطمه جانمان، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

نفس طلایی

آخرین لحظات شعبان

خدایا در این لحظات آخر ماه شعبان وبه حرمت این ماه پر برکت نیکوترین سرنوشت ها ، حلالترین روزیها ، پربارترین زیارت ها ، خالص ترین نیتها ، صالحترین عملها ، مقبول ترین عبادت ها ، و از جانب خودت بالاترین درجه بخشش گناهان را برایمان مقدر فرما... الهی آمین  ...
9 مرداد 1390

عروسک قشنگ من

عروسک قشنگ من قرمز پوشیده        تو رخت خواب مخمل ابی خوابیده  یه روز مامان رفته بازار اون و خریده  عروسک من چشماتو باز کن  وقتی که شب شد  اون وقت لالا کن ....  ...
9 مرداد 1390

ماه مبارک رمضان

سلام دوباره داره حال و هوای شهر عوض میشه ( البته خدا کنه که عوض بشه ) دوباره داره بوی خدا توی دلمون می پیچه ( البته خدا کنه که بپیچه ) دوباره داره ماه خوب خدا ، ماه مبارک خدا ، ماه رمضان از راه میرسه ( البته خدا کنه که ما بتونیم این ماه عزیز و درک کنیم ) دوباره تلویزیون داره یادش میفته که خدایی هم هست ( کاشکی همیشه تو یادش می موند)  اما........... جدی جدی دوباره داره ماه رمضان از راه میرسه ها..... دوباره سحر و افطار و خدا .... خدای مهربون ما ، من روسیاه ترین بنده عالم وجود رو ببخش و پاکم کن تا بتونم با احترام وارد ماهی بشم که سراسر مبارک و محترمه  ای خدای مهربون ما ، من حقیر ترین بنده ی عالم رو مورد عنایت قرار بده تا بتونم ...
9 مرداد 1390

پیامبر اکرم (ص)

پیامبر اکرم (ص) می فر مایند :  ای علی " خوشا چهره ای که خدا به آن نظر دارد : چهره ای که بر گناهی می گرید که کسی جز خدا از آن آگاه نیست.....  ...
8 مرداد 1390

خونه ی مامان جون

سلام نازنین من خوبی گلکم ؟ امروز خیلی روز پر کاری بود صبح بابابایی از خواب بیدار شدم   بعدش بابا من و تا یه جا برد و خودم رفتم ازمایشگاه و ازمایش دادم   بعدم رفتم خونه مامان جون اینا که اونجا امدم برات بنویسم که اینترنت خونه ی مامان جون اینا سرعتش خیلی کمه و حوصله ام و  سر برد و داشت اشک من و در میاورد   خلاصه پشیمون شدم و امدم پایین و به خاله هدی ( دوست جونم ) زنگ زدم   بعدش هم رفتیم با بابایی امپول زدم و من حتی اخ نگفتم و خانم پرستاره بهم گفت چقدر شجاعی ، این اولین باری بود که واسه امپول کسی بهم گفت شجاع کلی ذوق کردم که بالاخره منم بزرگ شدم و یه قدم نزدیکتر تا مامان شدن  خلاصه بعدم امدیم...
8 مرداد 1390

ماه خونه ی ما

ماه من سلام شبت پر از ستاره های رنگی خوشگل من   راستی از تو بهشت هم ستاره ها معلوم هستن تو میتونی اون ها روببینی ؟ چقدر قشنگ میشه ها ....  چقدر ما در برابر علم بی کران خدا نادانیم ، سر جریان چند روز پیش که هنوزم به نتیجه نرسیده اونقدر ذهنم درگیره که حد و اندازه نداره اما سعی می کنم مثل همیشه به روی خودم نیارم و شاد و خندون باشم تا فردا نتیجه اش معلوم شه دعا کن چیز خاصی نباشه مامانی من راستی (ریا نشه  ) من امروز روزه بودم بعد دم افطار بابایی گفت بریم برات آش بگیرم که اول رفتیم آش سبزی شیرازی تو سعادت اباد که نزدیک خونه است که اون تموم کرده بود   بعدش بابا گفت حالا بیا برات یه چیز بگیرم تا بریم جایی دیگه ...
7 مرداد 1390

گلستان

سلام گل من ، اگه من و بابایی با شما دوتا گل خوشگل( که الان تو بهشتید )  یه روز یه جا جمع بشیم خونمون میشه گلستون چون چهارتامونم گلیم اونم گل های خوشگل و ناز  حالا اگه گفتی کدوم منم ؟ ( هر کدوم که خودت دوست داری باشه فندق من ؟ )  عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم   ...
7 مرداد 1390

سلام سلام ستاره

سلام سلام ستاره  همچین مخملی کی داره ؟  گل دلم نفس طلایی من خیلی دوستت دارما مامانی من ، الان نشستم و دارم برات می نویسم بابا یی هنوز نیومده خونه و ما دو تا ( یعنی تو از تو بهشت ) منتظرش هستیم که بیاد خونه و از دیدن روی ماهش خوشحال بشیم   بابایی دوستت دارم  ...
7 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس طلایی می باشد